باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

روزگار من وتو


ای دهقان فداکار آنقدر به خودت نناز

تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زن وکودکان زنده بمانند

ولی من در روزگاری نفس میکشم که زنی برهنه میشود تا کودکش از گرسنگی نمیرد....

دلمان خوش است

دلمان خوش است که مینویسیم و دیگران میخوانند، و عده ای میگویند: آه چه زیبا!

و بعضی اشک میریزند و بعضی ها میخندند!

دلمان خوش است به دروغ هایی که از راست بودن قشنگترند

به شاخه گلی دل میبندیم و با جمله ای دل میکنیم

دلمان خوش میشود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی!

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت پشت پا میزنیم به همه چیز

و چه ساده میشکنیم همه چیز را

حتی دلی را

دلمان خوش است… اما کدام دل؟؟؟


آرامم

آرامم

مثل مزرعه ای که محصولش را ملخها خورده اند

دیگر نگران داس ها نیستم ....

نوازشگر

عکسهای غمگین از لحظات تنهایی, عکس های ...

نوازشگر خوبی نبودی

سفید شده

تار مویی را که قسم خوردی با دنیا عوضش نمیکنی .....

چقدر خسته ام


مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

چقدر خسته ام ...

خسته از شرایطی که بهتر نمیشه ...

خسته از انتظار بهبودی که بی گمان حاصل نمیشه ...

خسته از تقدیر ...

خسته از سرنوشتی که رقم خورده....

خسته از دلهره آینده ....

خسته ام ... بی نهایت خسته....


چه میشود کرد


چه میشود کرد

دنیا همین خرابه بود که به ما دادند

وما به دست خود خراب ترش کردیم

باهم نساختیم

هریک خانه ای بنا کردیم

با دیوارها ودری که پشت شان پنهان شدیم

وهرگاه دلتنگ شدیم در را باز میکردیم

به امید دیدار

با دیوار روبه رو