باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

خدایا دلم گرفته

سلام خدای من دلم خیلی گرفته این روزا شاید لبم میخنده ولی دلم تو زندون دودلی گرفتاره خواستم امسال تغییر کنم میخواستم از پیله بیرون بیام وبشم یک پروانه واز نوشروع کنم ولی مثل اینکه پیله ها بدجوری دور بدنم پیچیده ورهایی از اونا ممکن نیست نمی تونم تصمیم بگیرم مثل آدمی شدم که از سرنوشت خود عاجزه ، بر کرانه دریای آرزوهایم نشسته ام   

بخارشدن آرزو هایم را نظاره می کنم  

خداوندا  ، توان شنا کردن نیست ، دستهایم گره خورده تقدیرند ،  چه سرنوشتی برپیشانیم حک شده که همت رسیدن به آرزوهایم نیست . از بخت خود گله دارم ، چرا همای سعادت بر ساحل آرزوهایم نغمه سرایی نمی کند ، چرا آرزوهایم اسیر موج خروشان دریایند ، چرا این دریای طوفانی به آرامش نمی رسد، پشتم از زیربار حسرت خمیده ، لبانم از گفتن آرزوهایم به ستوه آمده ، آرزوهایم جلوی چشمانم رژه میروند وبا یک چشم بهم زدن همه آنها محو ونابود می شوند .  ریشه خشکیده آرزوهایم با اشک چشمانم اندکی جان میگیره  ولی صد افسوس که پایانی برایش نیست کجاست مرغ تسبیح خوان که برایم دعا کند  

شاید دعایش سرنوشتم را تغییر دهد .

درد دل

بچه که بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم و همه می فهمیدند 

بزرگ که شدیم درد دل را به صد زبان می گیم  هیچ کس نمی فهمه .....

کابوس

وقتی اعتماد از بین میرود  

آدمها برای یکدیگر کابوس می شوند.

دیوار

دیوارها هم عاشق می شوند  

یادگاری ننویسید  

اگر قصد برگشتن ندارید

زندگی

تقصیر من نیست .... 

زندگی هیچ نمی گوید ..... 

نشانت می دهد.......

زن

 

گاهی دلت از زنانگی می گیرد  

میخواهی کودک باشی  

دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد  

وآسوده اشک می ریزد  

زن که باشی ! 

باید بغضهای زیادی را بیصدا دفن کنی .....