باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

تعطیل است ...

می دانی؟
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت......
باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

عشق

 

به دریا بزن قایقت میشوم  

حقیرم ولی لایقت میشوم  

من عاشق شدن را بلد نیستم  

تو یادم بده عاشقت میشوم

به زیردنیا خط میکشم

 

معلممان می گفت :زیر کلماتی که نمی دانید خط بکشید

حالا بعد از این همه سال … 

این همه عمر … 

این همه کتاب … 

به زیر همه دنیا خط می کشم

 

جدایی

 

 

وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی،شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد !

بدهکار خودت میشی

 

یه جایی هست که باید بایستی  

یه جایی هست که باید بری  

اما خدا نکنه جای این دوتا باهم عوض بشه  

چون دیگه تا آخر عمر بدهکار خودت میشی ......

خدا

معلم برای سفیدبودن برگ نقاشی تنبیهم کردو همه به من خندیدند... 

 امامن خدایی راکشیده بودم که همه میگفتند دیدنی نیست