باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

قدیم

قدیم که بودیم همه چیزمان بوی ماندن می داد

آن روزها حتی بیسکوئیت ها هم مادر بودند ...

ولی حالا hi bay  شده اند......


شرم دارم

شرم دارم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو

وزن سیری ام را بکشم ......


دوست داشتن

چقدر زیباست کسی را دوست بداریم

نه بر ای نیاز...

نه ازروی اجبار ....

ونه از روی تنهایی...

فقط برای اینکه ارزش دوست داشتن دارد.

کودک گرسنه


در خانه باز شد

کودکی گرسنه شادمان به سمت در دوید

پدر بازهم دست خالی به خانه آمده بود

کودک نگاهی به چشمان خیس وشرمسار پدر انداخت

دستان اورا گرفت تا دیگر خالی نباشد......

حوا که بغض کند


حوا که بغض کند حتی اگر خدا هم سیب بیاورد

چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند.

دل


اینجا زمین است

ساعت به وقت انسانیت خواب است

دل عجب موجود سخت جانی است

هزار بار تنگ میشود، میشکند،میسوزد، میمیرد

ولی باز هم میتپد!