باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

دیوانه باران زده

سهراب ،
گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی.....

 گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی.....

 گفتی زبر باران باید رفت ! رفتم ولی

او نه چشم های خیس و شسته ام را ،نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید .

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده

حواست باشد

همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند 

بعضی از قراردادها وعهدها را روی قلب  می نویسند....

حواست به این عهدهای غیر کاغذی بیشتر باشد


شکستنشان 

یک آدم را می شکند................

فاصله تان را با آدمها رعایت کنید


    


فاصله تان را با آدمها رعایت کنید

آدمها یکدفعه می زنند روی ترمز ...

وآن وقت شما مقصری ......

 


غصه هایت را باقاف بنویس ...

که باورشان نکنی ....

   آنگاه فقط قصه است وبس.............


اجازه نده

هرگز به دیگران اجازه نده ، قلم خودخواهی دست بگیرند 

سرنوشتت  را ورق زنند ، خاطراتت را پاک کنند 

وپایانش بنویسند قسمت نبود..........

ما آدمها

خدایا

 به جهنمت دیگر نیازی نیست ...

ما آدمها همدیگر را بهتر می سوزانیم .....



دلت که شکست


دلــــــــــــــــــت که شکست،
ســـــــــــــــرت را بگیر بـــــــــــــالا ..!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر....!