باران

باران

شروع دیگر
باران

باران

شروع دیگر

تقدیم به مادرم ( سومین نوشته دلتنگیهام )

همیشه مثل یه خواب بود بودن  تو  

همیشه مثل سراب بود دیدن تو  

تو شدی یه قاب عکسی که روی طاقچه نشسته

تو شدی یه خاطره واسه روزهایی که رفته  

دیگه دستام نمیتونه بگیره دستای گرمت  

دیگه نگاهم نمی تونه گم بشه تو چشم مستت  

تو شدی یه یادگاری واسه روز موندگاری  

تو شدی نگین نایاب واسه روزی که نمی یای  

رفتی ورفتی از اینجا  

شدی همسایه ابرها  

دلم از غصه می گیره   

دیگه چشماتو نبینه  

حالا دیدار به قیامت  

ای تو بانوی نجابت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد